سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از او پرسیدند : خدا چگونه حساب مردم را مى‏رسد با بسیار بودن آنان ؟ فرمود : ] چنانکه روزى شان مى‏دهد با فراوان بودنشان . [ پرسیدند : چگونه حسابشان را مى‏رسد و او را نمى‏بینند ؟ فرمود : ] چنانکه روزى‏شان مى‏دهد و او را نمى‏بینند . [نهج البلاغه]

پیمانه الستم پیموده شورو مستی من پیر می پرستم پیمان من الستی

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

.

.

.

بخدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی استاد

 




اسمعیل شوکتی ::: دوشنبه 91/12/21::: ساعت 1:34 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 




اسمعیل شوکتی ::: دوشنبه 91/2/11::: ساعت 5:36 عصر


ای که از کلک هنر نقش دل‌انگیز خدایی

حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی

گفته بودم جگرم خون نکنی باز کجائی

«من ندانستم از اول که تو بی‌مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپائی»

مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم

وین نداند که من از بهر غم عشق تو زادم

نغمه‌ی  بلبل شیراز  نرفتست  ز  یادم

«دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی»

تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه

مرغ مسکین چه کند گر نرود در پی دانه

پای عاشق نتوان بست به افسون و فسانه

«ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجائیم در این بحر تفکر تو کجائی؟»

تا فکندم به سر کوی وفا رخت اقامت

عمر بی دوست ندامت باشد و با دوست غرامت

سر و جان و زر و جا هم همه گو: رو به سلامت

«عشق و درویشی و انگشت‌نمایی و ملامت

همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی»

درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان

کس در این شهر ندارد سر تیمار غریبان

نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان

«حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان

این توانم که بیایم سر کویت به گدایی»

هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم

همه چون نی به فغان آیم و چون چنگ بجویم

لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو بجویم

«گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی»

نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند

دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند

جلوه کن، جلوه که خوزشید به خلوت ننشیند

«پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند

تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی»

نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد

نازم آن جای که از کوی وفای تو نخیزد

شهریار آن نه که با لشگر عشق تو ستیزد

«سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد

چو بدانست که در بند تو خوشتر ز جدایی»




اسمعیل شوکتی ::: دوشنبه 91/2/11::: ساعت 5:26 عصر

اولدوز سایاراق گوزلمیشم هر گیجه یاری
گج گلمه ده دیر یار،یینه اولموش گیجه، یاری
گوزلر آسیلی، یوخ نه قارالتی، نه ده بیر سس
 باتمیش گولاغیم ،گورنه دوشورمکده دی داری
بیر گوش «آییغام!»سویلیه رک،گاهدان اییلده ر
گاهدان اونوداییل دییه لای لای هوش آپاری
یاتمیش هامی،بیر اللاه اویاقدیر،داها بیر من
مندن آشاغی کیمسه یوخ، اوندان دایوخاری
قورخوم بودی یار گلمه یه، بیر دن یاریلا صبح
باغریم یاریلار،صبحوم آچیلما،سنی تاری!
دان اولدوزی ایسته رچیخا ریا،گوز یالواری چیخما
او چیخماسا دا اولدوزومون یوخدی چیخاری
گلمز،تانیرام بختیمی،ایندی آغارارصبح
قاش بیله آغاردیقجا،داها باش دا آغاری
عشقین کی قراریندا وفا اولمیاجاقمیش
بیلمم کی طبیعت نیه قویموش بو قراری؟
سانکی خوروزون سون بانی،خنجردی سوخولدی
سینه مده اورک وارسا،کسیب قیردی داماری
ریشخندله قیرجاندی سحر،سویله دی:دورما
 جان قورخوسی وار،هرکیم اوتوزموش بو قماری
اولدوم قره گون،آیریلالی اوساری تلدن
بونجا قره گونلردی ایدن رنگیمی ساری
گوزیاشلاری هریردن آخارسا،منی توشلار
دریایه باخار،بللی دی،چایلارین آخاری
از بس منی یاپراق کیمی هجرانلاسارالدیب
باخسان اوزونه سانکی قیزیل گولدی ،قیزاری
محراب شفقده اوزومی سجده ده گوردوم
قان ایچره غمیم یوخ،اوزوم اولسون سنه ساری
عشقی واریدی«شهریار»ین گللی چیچکلی
افسوس،قارایل اسدی،خزان اولدی بهاری




اسمعیل شوکتی ::: دوشنبه 91/2/11::: ساعت 5:24 عصر

می‌رسد اینک بهار

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می‌رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه‌ها و دشتها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک می‌خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

فریدون مشیری

 




اسمعیل شوکتی ::: دوشنبه 91/1/28::: ساعت 5:40 عصر

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 0


بازدید دیروز: 3


کل بازدید :7540
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> من کیم؟!<<
اسمعیل شوکتی
دل نویسه های من از دنیا
 
>>این موضوع ها هم هست<<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<